هجی کردن کلمه ای را، یعنی حروف و حرکات و اعراب آن را جدا کردن مثلاً به جای ’حسن’ بگوییم: ’ح زبر ح ، س زبر س ، ن ساکن حسن’. (یادداشت به خط مؤلف). حروف مقطعۀ کلمه را با اعراب بیان کردن. (ناظم الاطباء)
هجی کردن کلمه ای را، یعنی حروف و حرکات و اعراب آن را جدا کردن مثلاً به جای ’حسن’ بگوییم: ’ح زبر ح َ، س زبر س َ، ن ساکن حسن’. (یادداشت به خط مؤلف). حروف مقطعۀ کلمه را با اعراب بیان کردن. (ناظم الاطباء)
هجو کردن. (ناظم الاطباء). مسخره کردن. مذمت کردن. دشنام دادن. مضحکه قرار دادن. ذم کردن. هجا گفتن. بدگفتن و فحش دادن و استهزاء کردن در شعر ’: خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها و شعرا را فرمود تا او را هجا کردند. ’ (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 30). هجا کرده ست پنهان شاعران را قریعآن کور ملعون چشم گشته. عسجدی (دیوان چ طاهری شهاب ص 35). ترا هجا نکند انوری معاذاﷲ نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند نه از بزرگی تو زانکه در معایب تو چه جای هجو که اندیشه هم کرانکند. انوری. ، تهجیه. (تاج المصادر بیهقی). جدا کردن هجاهای یک لفظ. باز کردن هجای الفاظ. تقطیع کردن لفظ را به حروف. و رجوع به هجا و هجاء و هجو شود
هجو کردن. (ناظم الاطباء). مسخره کردن. مذمت کردن. دشنام دادن. مضحکه قرار دادن. ذم کردن. هجا گفتن. بدگفتن و فحش دادن و استهزاء کردن در شعر ’: خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها و شعرا را فرمود تا او را هجا کردند. ’ (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 30). هجا کرده ست پنهان شاعران را قریعآن کور ملعون چشم گشته. عسجدی (دیوان چ طاهری شهاب ص 35). ترا هجا نکند انوری معاذاﷲ نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند نه از بزرگی تو زانکه در معایب تو چه جای هجو که اندیشه هم کرانکند. انوری. ، تهجیه. (تاج المصادر بیهقی). جدا کردن هجاهای یک لفظ. باز کردن هجای الفاظ. تقطیع کردن لفظ را به حروف. و رجوع به هجا و هجاء و هجو شود